کد خبر: ۲۰۸۱
۲۰ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

از پای دار تا بام هنر

محسن ده‌مسته که به‌دلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده‌ بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوت‌شده، مرتکب اشتباه دیگری می‌شود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر می‌کنند و به همین جرم 18سال از بهترین سال‌های جوانی خود را در حبس می‌گذراند. در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا می‌شود و بعد از پایان دوران محکومیتش به‌عنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایع‌دستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار می‌شود. داستان زندگی او مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد.

گاهی اوقات یک اتفاق تلخ و ناگهانی می‌تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد و تمامی برنامه‌ و اهدافی را که برای خود و خانواده‌ات ترسیم کرده‌ای، در آنی به فنا دهد. در این وضعیت ناراحتی و گرفتاری تصمیم‌گرفتن برای رهایی و کنارآمدن با این مشکل نیز مهارت خاصی می‌خواهد که متأسفانه چون من این پختگی و تبحر را نداشتم، با انتخاب یک راه غلط 18سال از زندگی‌ام را پشت میله‌های زندان گذراندم. تنها ارمغان و حاصل این سال‌های طولانی زندان، آموزش هنرهای سنتی (سنگ‌تراشی، معرق، خاتم‌کاری و نقاشی) بوده‌ است، همه این هنرها را در زندان آموختم و در حال حاضر نیز از همین راه هزینه زندگی زن و فرزندانم را تأمین می‌کنم.
این خلاصه زندگی «محسن ده‌مسته» از زبان خودش است. او که به‌دلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده‌ بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوت‌شده، مرتکب اشتباه دیگری می‌شود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر می‌کنند و به همین جرم 18سال از بهترین سال‌های جوانی خود را در حبس می‌گذراند. 

ده‌مسته در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا می‌شود و بعد از پایان دوران محکومیتش به‌عنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایع‌دستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار می‌شود. داستان زندگی محسن مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد. محسن معتقد است روایت زندگی‌اش می‌تواند چراغ راهی برای زندگی جوانانی باشد که هم‌سن و سال و البته هم‌محله‌ای او هستند و مدام در معرض خطر قرار دارند. آن روزها برای محسن تلخ بود، اما روایت آن می‌تواند از تلخی زندگی جوانی دیگر جلوگیری کند. 

 

وقوع یک حادثه ناگوار

محسن ده‌مسته سال1356 در قوچان به دنیا آمده و بزرگ‌شده مشهد است. او تلخ‌ترین خاطره زندگی‌اش را اینطور تعریف می‌کند: روز تاسوعا بود، ظهر برای خوردن شله به مسجد دوست‌آباد در بولوار توس رفتم، بعد از خوردن ناهار سوار موتورسیکلت شدم و در حال رفتن به سوی خانه بودم، مسیر بولوار شلوغ بود، بعضی‌ها شله معروف مشهدی را خورده بودند و بعضی دیگر قابلمه و سطل به دست در کنار مساجد و حسینیه‌ها صف کشیده و منتظر گرفتن نذری بودند، در همان حالی که به این وقایع و آدم‌ها نگاه می‌کردم، ناگهان متوجه شدم که پیرزنی درحال عبور از خیابان است، تا متوجه او بشوم و ترمز کنم، با موتور به پیرزن برخورد کردم. 

بعد از انتقال پیرزن به بیمارستان طالقانی با وجود تلاش دکترها او فوت کرد. به جرم قتل غیرعمد(تصادف منجر به فوت) دستگیر و روانه زندان شدم، دو سال در داخل زندان بلاتکلیف و سردرگم بودم. خانواده برایم وکیلی گرفتند و با تلاش‌های وکیل سرانجام خانواده پیرزن در قبال گرفتن دیه قول رضایت دادند. در آن زمان دیه یک نفر 25میلیون تومان بود، اما چون این حادثه شوم در ماه حرام اتفاق افتاده بود، مبلغ دیه 25درصد بیشتر شده و به حدود 30میلیون تومان رسیده بود. 

بعد از دوسال حضور در حبس، حاضر بودم هرچه دارم فدا کنم تا از زندان آزاد بشوم، خانواده‌ام اوضاع مالی مناسبی نداشتند و متأسفانه نتوانستند کمک مالی چشمگیری به من کنند، از این رو به ناچار خانه، ماشین، لوازم زندگی و طلاهای همسرم را فروختم و تقریبا 70درصد پول دیه را فراهم کردم، باوجوداین 30درصد پول دیه هنوز مانده بود. با تلاش‌های خانواده و واسطه بزرگان فامیل خانواده مرحومه موافقت کردند که بخش باقی‌مانده دیه را به صورت چکی پرداخت کنم، به این ترتیب باقی مبلغ را در قالب 4چک 3میلیون تومانی به خانواده متوفی پرداخت کرده و به قید ضمانت از زندان آزاد شدم.

 

رفتن دوباره به زندان

جوان ساکن بولوار توس که بعد آزادی از زندان توان پرداخت اقساط دیه را ندارد، اغفال شده و درحال حمل مواد مخدر صنعتی دستگیر و بار دیگر روانه زندان می‌شود.
محسن در توضیح این موضوع می‌گوید: بعد از دادن چک‌های دیه، مدتی زیادی نگذشت که موعد چک اولی رسید، مبلغ چک 3میلیون تومان بود، با 3میلیون تومان پول در سال1380 می‌توانستید یک خانه در جاده قدیم قوچان بخرید. به هر دری زدم نتوانستم این پول را تهیه کنم، خانواده متوفی اطلاع دادند که اگر هرچه سریع‌تر پول را پرداخت نکنی، چک‌هایم را به اجرا خواهند گذاشت و من دوباره باید به زندان می‌رفتم. 

من که برای مدت دو سال طعم تلخ زندانی‌بودن و دوری از خانواده را چشیده بودم، دیگر نمی‌خواستم به زندان برگردم، بچه‌های پیرزن فوت‌شده مهلت چندروزه‌ای به من دادند تا شاید بتوانم مبلغ توافقی را جور کرده و به آن‌ها پرداخت کنم، اما هیچ‌کس چنین پول زیاد و نقدی را در بساط نداشت. 

بعد از کلی رفت‌وآمد و درخواست از غریبه و آشنا، سرانجام یک نفر پیدا شد که حاضر بود پول زیادی در ازای انجام کاری به من پرداخت کند، من هم پیشنهاد او را قبول کردم و بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌ام را که به‌دلیلش بهترین سال‌های زندگی‌ام را در زندان گذراندم انجام دادم. بسته‌ای را که پر از مواد مخدر بود در قبال پرداخت 3میلیون تومان گرفتم تا به مقصدی که اعلام شده بود برسانم، اما به دلیل گزارش دشمنان این قاچاقچی محله، هنوز به مقصد نرسیده ازسوی نیروهای گشت مبارزه با مواد مخدر شناسایی و دستگیر و از همانجا روانه زندان شدم.

برای تهیه پول دیه، قرار شد بسته‌ای پر از مواد مخدر را در قبال دریافت 3میلیون تومان پول به مقصدی که اعلام شده بود برسانم، اما دربین راه گیر افتادم و این بار برای قاچاق مواد مخدر راهی زندان شدم

 

شکسته‌شدن حکم اعدام

محسن ده‌مسته بعد از دستگیری به جرم حمل مواد مخدر به اعدام محکوم شده اما با شکستن حکم به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم می‌شود.
ده‌مسته در ادامه می‌گوید: با وجودی که قبل از این ماجرا هیچ سابقه جرمی نداشتم، اما چون در آن زمان مواد مخدر صنعتی، ماده مخدر جدید و تأثیرات روانی و جسمی زیادی بر روی فرد مصرف‌کننده داشت، با فروشنده آن برخورد سختی می‌شد و حداقل محکومیت آن حبس ابد و در بیشتر موارد اعدام بود، البته من واقعا هیچ شناختی از این ماده مخدر نداشتم و فکر می‌کردم که این ماده مخدر، چیزی شبیه تریاک یا شیره تریاک است و حداکثر محکومیت آن دوسه سال زندانی شدن است. 

بعد از دستگیری و انتقالم به زندان مشهد، چند ماهی گذشت و من در بلاتکلیفی و نگرانی شدیدی بودم. تا اینکه سرانجام، نماینده‌ای از قوه قضائیه به زندان آمد و حکمی را که برای من بریده بودند به من ابلاغ کرد. او گفت: «شما به جرم حمل مواد مخدر (صنعتی) و بر اساس قانون، به اعدام محکوم شده‌اید و این حکم به زودی در زندان مرکزی مشهد اجرا خواهدشد.» با شنیدن حکم اعدام، دست و پاهایم سست شد و به حالت بیهوشی فرو رفتم، هر لحظه منتظر اجرای حکم اعدام بودم، هر وقت صدای بلندگوی زندان بلند می‌شد، تمام تن و بدنم به لرزه می‌افتاد. دوسال از اعلام حکم اعدام گذشت اما هیچ خط و خبری از اجرای حکم نبود. در این مدت روزی یک‌بار زنده می‌شدم و می‌مردم. 

چند نفر از هم‌بندی‌هایم در زندان به من امیدواری می‌دادند که با نوشدن سال و فرارسیدن سال نو، تعدادی از زندانیان و حتی محکومان به اعدام مورد عفو و بخشش رهبری قرار می‌گیرند و احتمال دارد که اسم من نیز جزو این افراد باشد. سرانجام آنچه منتظرش بودم فرارسید، یک روز صبح که در اتاقم بودم، بلندگوی زندان اسمم را صدا زد و از من خواست که به دفتر رئیس زندان بروم. وقتی رو به روی رئیس زندان روی صندلی نشستم، هر لحظه منتظر این بودم که رئیس زندان اجرای حکم اعدام را اعلام کند. رئیس زندان با لبخندی روبه من کرد و گفت: «شما آدم خیلی خوش‌شانسی هستید، مورد عفو رهبری قرار گرفته‌اید و با یک درجه تخفیف از حکم اعدام به حبس ابد محکوم شدید. بعد از دوسال رنج و عذاب روحی و انتظار، این بهترین خبری بود که می‌شنیدم.»

 

هنر هرکاره محسن ده‌مسته 

 

آموزش کامپیوتر و هنر

محسن بعد از رهایی از حکم اعدام، برای آنکه بتواند سال‌های زندان را بهتر بگذراند، آموزش و هنرآموزی را در پیش می‌گیرد.
خودش در توضیح این مطلب می‌گوید: حبس ابد یعنی تا زمانی که زنده هستی باید در زندان بمانی، سال‌های زیادی فرصت داشتم که به اشتباهاتی که باعث آمدنم به زندان و گرفتاری‌های بعد از آن شده بود فکر کنم. چند ماهی به این منوال گذشت، اما بیکاری فایده نداشت باید فکری برای گذراندن سال‌های محکومیتم در زندان می‌کردم، علاوه‌براین من زن و دو فرزند خردسال داشتم و باید هر طوری بود بخشی از هزینه‌های خانواده‌ام را تأمین می‌کردم. در اولین اقدام و برای اینکه از لحاظ اطلاعات و آگاهی‌های روز عقب نباشم، در کلاس‌های آموزشی کامپیوتر شرکت کردم و با گذراندن دوره‌های مختلف موفق به دریافت مدرک دیپلم کامپیوتر «صفحات وب» شدم. 

بعد از کلاس کامپیوتر به‌دلیل علاقه به صنایع دستی و هنرهای سنتی مانند آموزش سنگ‌تراشی، معرق، چوب و نقاشی را در طی دوره‌های مختلف گذراندم و چون بیشتر از همه به سنگ‌تراشی روی سنگ هرکاره که هنر سنتی متعلق و ویژه مردم مشهد است علاقه داشتم، کار با سنگ هرکاره را در زندان شروع کردم و خیلی زود به یکی از استادان ماهر و سرشناس در این رشته تبدیل شدم. مهارتم به جایی رسید که به عنوان مربی تأیید و رد صلاحیت شاگردان جدید را برعهده داشتم. یکی از ابداعات من در زندان، تراشیدن سنگ نمک در کارگاه سنگ‌تراشی بود. تراش سنگ نمک به دلیل شفافیت و انرژی مثبتی که دارد خیلی زود مورد توجه مسئولان کارگاه زندان قرار گرفت و ما تولید آباژور، گلدان، تندیس و اشیای دیگر را شروع کردیم، حرفه‌ای که هنوز هم انجام می‌دهم.

 

از پای دار تا بام هنر
هنر محسن ده‌مسته در کارگاه سنگ‌تراشی در جوار بقعه هارونیه

 

تلخ‌ترین خاطره زندان

محسن 18سال از بهترین سال‌های زندگی‌اش را در زندان می‌گذراند، تلخ‌ترین خاطره این سال‌ها دوری از پدر و مادر و فوت ناگهانی آن‌ها بود.
ده‌مسته در توضیح این مطلب می‌گوید: پدر و مادرم تلاش و کوشش زیادی برای رهایی من از زندان انجام دادند. با زندانی‌شدن من آن‌ها یک‌شبه پیر و فرتوت شدند، چون می‌دانستم دیدن من پشت میله‌های زندان تأثیر بدی بر روحیه آن‌ها دارد، ملاقات کمتری با پدر و مادرم داشتم. یک روز از طریق همسرم مطلع شدم که حال پدرم خوب نیست و امکان فوت‌کردنش وجود دارد، تقاضای ملاقات با پدر و دیدن او را داشتم، اما موافقت‌ نشد، روز بعد که پدرم فوت کرد، حتی نتوانستم بر سرخاکش حاضر شوم. مدتی بعد مادرم نیز فوت کرد، با وجود تلاشی که کردم، اجازه حضور در مراسم تشییع و عزاداری او را هم پیدا نکردم. این تلخی و حسرت تا روزی که زنده باشم در جسم و جانم وجود خواهد داشت و این عذاب من را رها نمی‌کند.

همسرم تنهایم نگذاشت

یکی از حامیان اصلی محسن ده‌مسته در طول سال‌های زندان، همسرش است. او با ازخودگذشتگی‌هایی که از خود نشان داد مانع فروپاشی زندگی خانوادگی خود، همسر و فرزندانش شد.
محسن در توضیح این مطلب می‌گوید: با وجود تمام بدشانسی‌ها و کمبودها، خداوند همسری فداکار و مهربان را نصیبم کرده است، زمانی که اعلام شد به‌عنوان یک محکوم به حبس ابد تا آخر عمر باید در زندان باشم، از همسرم خواستم که زندگی‌اش را تباه نکند، طلاق بگیرد و دنبال جوانی و آینده خودش برود، همسرم با شنیدن این مطلب خیلی ناراحت شد و به من گفت: «حتی اگر تا آخر عمر هم در زندان بمانی، تو را ترک نخواهم کرد و دو فرزندت (در آن زمان دو فرزند خردسال دختر و پسر داشتم) را بزرگ خواهم کرد.» او این حرف را زد و پای حرفش ایستاد و با کارکردن و تلاش شبانه‌روزی دو فرزندم را بزرگ کرد. 

این کار را هر زنی انجام نمی‌دهد و من تا زنده هستم این لطف او را در قبال خودم فراموش نخواهم کرد. در همان زمان زندان یک شب با صدای گریه یکی از هم‌سلولی‌هایم از خواب بیدار شدم، وقتی جریان را از او پرسیدم، گفت: «همسرم تقاضای طلاق داده‌، از تمام طول محکومیت من فقط یک‌سال مانده‌ است، هر چه التماس و درخواست کردم فایده‌ای نداشت و فقط طلاق می‌خواهد.» در مقایسه با چنین زنانی همسر من فداکاری بزرگی انجام داد و اگر حمایت‌ها و پشت‌گرمی او نبود، نمی‌توانستم دوران محکومیت را به پایان برسانم. در همین جا از فداکاری‌های همسرم در قبال من و خانواده‌ام تشکر می‌کنم.

 زمانی که اعلام شد به‌عنوان یک محکوم به حبس ابد تا آخر عمر باید در زندان باشم، از همسرم خواستم که زندگی‌اش را تباه نکند، طلاق بگیرد و دنبال جوانی و آینده خودش برود اما او نه من را تنها گذاشت و نه فرزندانم را

 

فعالیت در مجموعه تاریخی هارونیه

محسن ده‌مسته بعد از تحمل سال‌ها حبس در زندان وکیل‌آباد مشهد و زندان چناران، به دلیل اخلاق پسندیده و کمک‌هایی که در راستای آموزش هنرهای سنتی به دیگر زندانیان داشته، همواره به‌عنوان یکی از زندانیان ممتاز تشویق می‌شود و به دلیل همین انضباط و رفتار پسندیده در زندان مورد عفو قرار می‌گیرد و محکومیت حبس ابد او کاهش یافته و با یک درجه تخفیف و بعد از تحمل 18سال حبس از زندان آزاد می‌شود و به‌عنوان یک هنرمند در مجموعه کارگاه‌های هنری و سنتی، مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار می‌شود.
محسن در توضیح این مطلب می‌گوید: در طول سال‌های زندان که در کارگاه‌های(صنایع دستی و سنتی) زندان مشغول به کار بودم، جزو معدود کارآموزان موفق و ماهر بودم. این موضوع سبب توجه ویژه مسئول کارگاه‌های زندان به بنده شد و همان‌طور که گفتم، به عنوان مربی و مسئول تأیید و معرفی زندانیان جدید به کارگاه‌ها انتخاب شدم و در صورتی که استعداد و علاقه یک زندانی به صنایع دستی و سنتی را تأیید می‌کردم، زندانی اجازه کار در این کارگاه‌ها را داشت. 

در زندان چناران آقای معمر، مسئول کارگاه‌ها، تحت تأثیر مهارت‌هایی که داشتم از من خواست که بعد از آزادی، به سراغش بروم. روزی که آزاد شدم، به معمر زنگ زدم او نیز همان روز من را به مجموعه کارگاه‌های سنتی مجموعه فرهنگی و تاریخی هارونیه معرفی کرد و با کمک او و مهارت‌هایی که داشتم، مشغول به کار شدم. در این کارگاه با استفاده از سنگ‌نمک، مرمر و هرکاره وسایل و لوازم مختلفی نظیر گلدان، قندان، سینی و مجسمه‌های سنگی تراشیده و در اختیار مسافران و گردشگران قرار می‌دهم و از طریق همین شغل درآمدی کسب کرده و زندگی زن و فرزندانم را اداره می‌کنم. در پایان نیز از زحمات بی‌شمار همسر، خانواده و به‌ویژه آقای معمر تشکر و قدردانی می‌کنم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44